سی چهل سالش بود،
همیشه تنها قدم میزد،
یه باختی تو چشاش بود،
باختی که انگار یه کسیو تو فصل جوونیش از دست داده بود،
تنها زندگی کردن رو خوب بلد بود،
شاید اونی که دیدم ده ساله دیگه ی من باشه ...
برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 33
از هم جدا شدیم و
بدین درد ساختیم ...
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت ...
#هوشنگ_ابتهاج
برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 37
وسط شلوغیای امروز، توی ماشین از پنجره آسمونو نگا کردم، یه تیکه ابر کوچیک و سفید وسط آبیِ آسمون بود، توو ذهنم بهش گفتم: هرچقدر هم مشغله هام زیاد بشه و سرم شلوغتر، یادِ تو هم بزرگتر میشه و دوس داشتنت زیادتر...
برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 26
استرس دارم نمیدونم چرا
شاید بخاطر اینکه هیچوقت بیرون کار نکردم باشه بلد نیسنم یکم
......برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 65
من الان باید بشینم درس بخونم ولی بجاش اینجامفردام امتحان دارم یه خبر خیلی خوبم اینکه هیچی تا الان نخوندم
امروزم اتفاق خاصی نیوفتاده
......برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 69
★★★★★★
خدا
همه زندگیم واسه خودت
اما با لبخند رو لَبـِــ
♡مادرم♡ شوخی نکن
★★★★★★
هرکاری میکنم واسه لبخند رو لبت
مامان خوشگل مهربونم عاشقتم
......برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 64
برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 67
اما دیگر هیچ وقت مثل اول نشد
سخت شد..
سرد شد..
تنگ شد..
......برچسب : نویسنده : fatemeh9622 بازدید : 69